اقا رادین اقا رادین ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
کلبه خاطرات نفس خالهکلبه خاطرات نفس خاله، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
عشق مامان و باباشعشق مامان و باباش، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

رادین نفس خاله

welcom

به وبلاگ اقا رادین خوش اومدید

      

                                       

     

عکس

سلام دوست جونیای من و رادین خوووووووووووووووووووووووووبید؟؟؟ اول از همه بگم عشق خاله این هفته 5 شنبه میاد شمال اخ جوووووووووووووووووووووووووووووون بعدش اینکه اقا رادین برا دومین بار تو نی نی عکس برنده شد و جایزشم دادن مبارکش باشه عکسای عشقمو اوردم که نداشتمشون تازه گرفتم ببخشید اگه دیر شد پیــــــــــش به سوووووووووی عکسااااااااااا در ادامه مطلب این هم عکس برنده شدن رادین تو این عکس دقیقا سری پیشه که اومده بودی شمال من باهات بازی میکردم و داداش مهیار عکس میگرفت این عکستم مامیت برام فرستاد هنووووو این طوریتو از نزدیک ندیدم ووووووی قربونت برم میخواد بره مهدکودک و حوصله نداره ...
15 آذر 1393

رادین جونی برنده شد

سلااااااااااااااااااااااام. خبـــــــــر خبــــــــــــر عشقم برنده شد مرسی از همه ی اونایی که به اقا رادین رای دادن مرسی مرسی همین دیگه من رفتم سرکار خودم بوووووووس بای ...
5 آذر 1393

ما اومدیممممممم

سلام دوستای گلم... خوبید؟؟عزاداریاتون قبول من و اقا رادین بالاخره برگشتیم تقریبا یک ماه چند دو هفته ی شد که ما نبودیم. مرسی از همه ی اون دوستایی که تو نبود ما جویای حال ما بودن ممنونم وااااااقعا وووووو حالا عشق خاله.... اقا رادین قرار بود 11 ابان یعنی یکشنبه بیاد شمال اما شنبه حدودا ساعتای 2 خاله زهرا به من زنگ زد و گفت که رادین اینا امروز میان وااااااااای که چقدر خوشحال شدم بعد از کلاسم ساعت 4:30 رفتم خونه ی عزیز هنوز نیومده بود کلی انتظار کشیدم تا بالاخره عشقم اومد... وای که چقدر بزرگ شدی نازنینم به قول بابایی دیگه پســــــر شدی نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی اولین نفری بودم که بقلت ک...
18 آبان 1393

جند وقت نمیتونم بیام

سلام فرشته کوچولوی من تولدت مبارک عشقم ببخشید که دیر به دیر میام وبلاگت...راستش الان اومدم بگم که شاید تا یه مدتی نتونم بیام چون یه مشکلی پیش اومده برام ولی قول میدم وقتی عکسای تولدتو گرفتم زود بیام و بزارمش تو وبلاگ دوووستای گلم امیدوارم تو نبود من و عشقم مارو فراموش نکنید دوستون دارم خیلی زیاد باااااای ...
2 مهر 1393

بالاخره رفتم پیش اقا رادین

سلام رادین جونم و سلام همه ی نی نی هااااای گل. زیادی وقت ندارم.فقط بگم که من بالاخره به ارزوم رسیدم و رفتم تهران اما بعد تهران وقتی که اومدم شمال یهو جور شد و من رفتم مشهد و اونجا به نت دسترسی نداشتم که اپ کنم واسه همین یکمی دیر شد. چشای ضحی جونی هم یه خورده خوب شده فعلا دارو میخوره تا ببینیم چی میشه... رادین جوووووونم مامانت یه مرخصی 10 روزه گرفته و تو مامانت قراره 1شنبه بیاید شمال منم میخوام بیام خونه ی عزیز پیش تو و چون اونجا به نت دسترسی ندارم نمیتونم 10 روزی اپ کنم اما بعدش میام با یه عالمه عکس... فعلا هم عکساااااااااای عشقم تو ادامه مطلبه بفرماییـــــــــــــــــــــــد اولین روزی که اومدم پیشت شب...
21 شهريور 1393

میخوام بیام پیشت

سلام فرشته کوچولوی خاله یه خبر خوب برات دارم شاید فردا به احتمال 50درصد بیام خونتووووون....نمیدونی چقدر خوشحالم با اینکه هنوز معلوم نیست. حالا اگه گفتی همراه کی؟؟؟؟؟همراه ضحی جوووونی و مامان و باباش اخه میدونی که چشای ضحی جونی یه جوری شده نمیدونم چی شده یکی میگه ماه گرفتگیه یکی میگه خوب میشه یکی میگه نمیشه نمیدونم حالا قراره امروز بعد از ظهر برا هزارمین بار ببرنش یه دکتر دیگه اگه اون دکتر گفت باید ببریدش تهران فردا صبح میایم تهران بعدشم ضحی جونی فردا که اومد شبش بر میگرده اما من میمونم با خودتون 5شنبه بر میگردم شمال هوووووووووورا نمیدونی که چقدر خوش حالم البته میگم شایدم نیایم تهران عااااااااا...
8 شهريور 1393

عکس+مطلب از رادین جوووووونم

سلام نفس خاله.... تا نیم ساعت پیش پیشم بودی اما دیگه باید بر میگشتید تهران اخه مرخصی مامانی و باباییت تموم شده اما تو همین چند روزی هم که پیشم بودی یه عالمه بازی کردیم و بهمون خوش گذشت حالتم خیلی بهتر شده تبت قطع شده فقط یه ذره سرفه میکنی که اونم زود زود خوب میشه ایشالا تازه 5شنبه دندونیت بود خیلی خوش گذشت مهمونی خاصی نبود اما با وجود تو همه چی عالیه رادین جونم عزیز هم همراتون اومد تهران تا تو این چند روزم نری مهد و حالت کامل خوب شه جمعه با هم رفتیم دریا خیلی خوش گذشت زیاد شنا نکردی اخه از اب دریا میترسی اما من خیلی شنا کردم ولی حیف که اصا یادمون رفت حتی 1عکسم ازت بندازیم ...
1 شهريور 1393

عشقم تب کرده

نفس خاله الان چند روزه که پشت هم سرما خوردی و هی سرفه میکنی دکتر هم بردنت اما فایده ای نداشت تا اینکه دیشب زنگ زدم خونتون بر نداشتید زنگ زدم به گوشی مامانت گفت رادین تب کرده اوردیمش دکتر همش تقصیر منــــــــــه کاش میتونستم بیام تهران و پیشت باشم تا تو نری مهدکودک اخه وقتی میری مهدکودک سرماخوردگیت بدتر میشه من از خدامه بیام تهران اما این کلاسای لعنتی برا ترم تابستونه نمیزاره خاله تورو خدا زود زود خوب شو 4 شنبه قراره بیاید شمال و 5شنبه هم عزیزجون برا مرواریدات جشن بگیره دیر شده ولی کاریش نمیشه کــــــرد رادین جونم عاشقتم باید یه قولی به خاله بدی اینکه وقتی اومدی پیشم خوب خوب بشی و بتونیم با هم دوباره...
24 مرداد 1393

اقا رادینم بزرگ شده

سلام نفس خااااااااااااااااااااااله نمیدونی دل خاله چقدر برات تنگ شده با اینکه الان فقط 1 هفتست برگشتید تهران اما الان محتاجم تا فقط یه ثانیه بغلت کنم تا الان چیزی ازت تو وبلاگ ننوشته بودم هر پستی که گذاشته بودم عکس بود.اما الان اومدم تا بهت بگم که چقدر بزرگ شدی عشقم. تیر ماه وقتی که امتحانام تموم شد همراتون اومدم تهران و یه ماه خونتون موندم تا وقتی مامان و بابات میرن سر کار تو دیگه نری مهدکودک و بمونی خونه پیش خاله...وقتی تهران بودم نمیتونستی خوب چهار دست و پا بری و خودتو رو زمین میکشیدی اما چند روز پیش که اومدی شمال دیدم ماشالا اینقدر خوب و سریع چهار دست و پا میری که دیگه کسی نمیتونه جلوتو بگیره ...
17 مرداد 1393