ما اومدیممممممم
سلام دوستای گلم...
خوبید؟؟عزاداریاتون قبول
من و اقا رادین بالاخره برگشتیم تقریبا یک ماه چند دو هفته ی شد که ما نبودیم.
مرسی از همه ی اون دوستایی که تو نبود ما جویای حال ما بودن ممنونم وااااااقعا
وووووو حالا عشق خاله....
اقا رادین قرار بود 11 ابان یعنی یکشنبه بیاد شمال اما شنبه حدودا ساعتای 2 خاله زهرا به من زنگ زد و گفت که رادین اینا امروز میان وااااااااای که چقدر خوشحال شدم بعد از کلاسم ساعت 4:30 رفتم خونه ی عزیز هنوز نیومده بود کلی انتظار کشیدم تا بالاخره عشقم اومد...
وای که چقدر بزرگ شدی نازنینم به قول بابایی دیگه پســــــر شدی نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی اولین نفری بودم که بقلت کرد به هیشکی هم ندادمت تا اخر دیگه به زور ازم گرفتنت وقتی بردمت توی خونه اولین چیزی که نشون دادی پنکه ی روی سقف و لامپا بود اخه تو عاشقشونی همش دوست داری بهشون دست بزنی...
دقیقا تا دیروز شمال بودید و ساعت 6 صبح حرکت کردید به سمت تهران اخ که چقدر شب قبلش گریه کردم تو هم هی نگام میکردی صورتمو ناز میکردی قربوووووووووووووووونت برم
تهارن که بودید مامانت میگقت چند قدم میری و میوفتی اما وقتی اومدی شمال چون خونه ی عزیزجونی بزرگه خیلی خوب تونستی راه رفتنو یاد بگیری و الانا تو میدوئیو ما هم پشت سرت...بابا و مامان و هم قشنگ میتونی تلفظ کنی...
و بالاخره اینکه خیلی شیرین شدی خاله حتی شیرین تر از قبل ازت عکس گرفتم اما نه زیاد نصفشو الان میزارم بقیشم بعدا.
الهی من فداااااااااات شم خیلی دوست دارم مـــــــــرد کوچک من
اول از لباسای جدیدش برا پاییز
اینو یادم رفت بود
اینم کفشای عشقم
و اینمممممممممم از نفس و عشق و عمر و جووووووووون من
اینم یه عکسی از دو مرد خانواده
اخرین عکس پسملی
دوووووووووستون دارم نظر یادتون نره هااااااااااااا