اقا رادینم بزرگ شده
سلام نفس خااااااااااااااااااااااله
نمیدونی دل خاله چقدر برات تنگ شده با اینکه الان فقط 1 هفتست برگشتید تهران اما الان محتاجم تا فقط یه ثانیه بغلت کنم
تا الان چیزی ازت تو وبلاگ ننوشته بودم هر پستی که گذاشته بودم عکس بود.اما الان اومدم تا بهت بگم که چقدر بزرگ شدی عشقم.
تیر ماه وقتی که امتحانام تموم شد همراتون اومدم تهران و یه ماه خونتون موندم تا وقتی مامان و بابات میرن سر کار تو دیگه نری مهدکودک و بمونی خونه پیش خاله...وقتی تهران بودم نمیتونستی خوب چهار دست و پا بری و خودتو رو زمین میکشیدی اما چند روز پیش که اومدی شمال دیدم ماشالا اینقدر خوب و سریع چهار دست و پا میری که دیگه کسی نمیتونه جلوتو بگیره
قربونت بشم که نتونستیم برا مرواریدات جشن بگیریم نمیدونم چی شد که جشن نگرفتیم اما عزیز جون گفت دفعه ی دیگه که اومدید شمال برات یه جشن خووووب میگیریم
الهی خاله فدای اون 6 تا مروارید قشنگت بشه....تازه با اون مرواریدای خطرناکت هم بازوی منو چنان گازی گرفتی که به اندازه ی یه گردو کبود شدهاما فدای سرت عشقممممممممم
خیلی کارا بلدی انجام بدی مثلــــــــــــــــــــــــــــــــــا:
خیلی خوب میتونی برقصی و دست بزنی...تازه الانا وقتی دست میزنی همراش جیغ هم میکشی که مثلا داری اهنگ میخونی
اگه بغل داداش مهیار باشی بغل هیشکی نمیری حتی مامانت.کلا با داداشی رابطه ی خوبی داری
تازه گیا هم چهار دست و پا میری و با کمکم یه چیزی به زور خودتو نیگه میداری تا رو پاهات بایستی.خودمم یه چند بار امتحان کردم که بدون کمک چیزی رو پاهات بایستی اما فقط چند ثانیه تونستی و بعدش افتادی همین قدرشم عالیه عزیزممم
وقتی یکی دستاشو باز میکنه که بری بغلش تو هم دستاتو باز میکنی و میپری بغلش
عاااااااااشق حمومی وقتی میبرنت حموم دیگه دوست نداری بیای بیرون اما از اب دریا میترسی
از کالسکه هم میترسی توش نمیشینی
وقتی ضحی (دخترخالت) گریه میکنه با تعجب نگاش میکنی....اهل حسودی و این حرفا هم نیستی وقتی مامانو بابات ضحی رو بغل میکنن عین خیالتم نیس
عاشق پستونکتی بدون اون اصلا خوابت نمیبره خداروشکر این پستونکت هست وگرنه خوابوندنت عذابی بود
عاشق اینی که بری گردش حتی اگه با باباییت تا دم در برید و یکمی تو شهرکتون بگردید خیالت راحت میشه.
وقتی اومده بودید شمال رفتیم جنگل...با هم نشستیم رو تاب اینقدر تاب بازی کردیم که خوابت برد دوربین همرامون نبود ازت عکس بگیریم خیلی جای قشنگی بود حیف شد
رادین نفس خاله خیلی دوست دارم.فقط یه ثانیه کنار تو بودن برام ارزوهه کاش میتونستم واسه همیشه پیشت باشم تا دیگه وقتی مامان و بابات میرن سر کار تو نری مهد،اخه وقتی میری مهد کودک بدجوری سرما میخوری.
نفسم به نفس تو بنده عاشقتم خاله جووووووونی
به امید روزی که خودت این نوشته هارو بخونی عزیزکمممممممم